علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

بهشت من تویی

خریدای این چند روز......

سلام پسرم خوش میگذره تو دل مامان ؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم بازم چندتایی خورده ریز خریدیم که من دوست دارم عکساشو اینجا بذارم البته خیالت راحت وقتی اتاقو بچینم تمام این عکسارو پاک میکنم یه سری از سیسمونیه نازت عکس میذارم....... دوست دارم اینو بابایی برات خرید....انقدر ذوق کرد که نمیدونی فکر کنم یه تفنگم برات بخره میشی یه سرباز تموم عیاررررر اینو مامان جون زحمت کشیدن خیلیم مردونس جیگر مامان عاشق این لباس یک و نیم وجبیتم که مامان جون خریده بذار الان با وجب نشونت بدم............. دیدی راست میگمممم؟ عزیزم سالم بیا تو بغلم تا همه این چیزایی که با عشق برات خریدیمو استفاده کنی   ...
30 مرداد 1390

اسباب بازی

سلام پسر قشنگم خوبی؟مامانی من هنوز برای شما اسباب بازی نخریدم چندتا عروسک هست که مال خودم بودن اونارو میخوام بچینم توی وسایلت و البته یه تشک بازی که خیلی با نمکه حتما میرم برات اسباب بازیای پسرونه میخرم راستی امروز داشتم به یه چیزی فکر میکردم......من هیچ وقت دوست نداشتم بازی کنم غیر پازل هیچ بازیی برام جذاب نبود بجاش از 5 سالگیم عاشق فیلم دیدن و کتاب خوندن بودم راستش برام جالب بود که مثل همه دخترای دیگه عروسک برام جذابیتی نداشته و بخاطر همینه که از کل دوران کودکی من یه کارتون اسباب بازی بیشتر باقی نمونده حالا وقتی بیای میفهمی که مامانت یه کوچولو با بقیه فرق داره البته دست خودشم نیست اما خب ...........حالام عروسک خوشگلاشو تقدیم ش...
26 مرداد 1390

لباسای پلوخوری پسرم

ببخشید اگه مامانی بد سلیقس همشم تقصیر من نیستاااااا هرچی لباس خوشمله مال دختراس حالا بذار وقتی بیای ازین خوشگلتراشو میخریم برات عزیزمممممممممممم اینا لباسای زمستونیت این لباست لایه توییش میشه یه سوییشرت جدا واسه پاییز این لباس خواهرته ...... تا ببینیم بعد شما افتخار میدن بیان پیش ما عاشق این لباستم عزیزم وباز هم لباسای خواهری مامانی لباسای تو خونه ایتو میذارم وقتی چیدم تو کمد عکس ازشون میذارم راستی یادت نره دعا کنی یه خواهریم خدا بهت بده وگرنه این لباسای ناز میمونه رو دستمون   ...
24 مرداد 1390

خرید با مامان جون

سلام پسری خوبی؟جات خالی دیروز با مامان جون رفتیم خیابون بهار برای خرید فقط بیا ببین مامان جونت چه تخت خوشملی خریده برات مبارکت باشه راستی دختر عمه من روز یکشنبه زایمان کرد هنوز دختریشو ندیدم اما خوشحالم که سالمن امیدوارم منو توام از زایمان خاطره خوبی برامون بمونه این نمای کلی گهواره اینم بخش روی تخت که جدا هم میشه و قابل حمل هست اینم همون عکس بالاییه فقط جمع شدش که من خیلی با این مزیتش حال کردم هنوز مونده چندتا چیز دیگم خریدیم سرویس تشک دم دستی قنداق و این حوله های کوچولو......... راستی قرار شد مامان جون برای توی تختت سرویس مادرکر بخره من راضی نیستم چون قیمتش بالائه اما خب مامان جون گفتن من دوست دار...
19 مرداد 1390

پايان ٦ ماه

سلام پسرم سلام عزيزم چقدر روزا دارن زود ميگذرن همه دنيا دست به دست هم دادن تا يه مامان كوچولو صاحب يه پسر كوچولو بشه يه وقتايي فكر ميكنم به روزايي كه انقدر بزرگ شدي كه من زير سايه وجودت ميتونم حس ارامش داشته باشم انقدر قد ميكشي كه براي بوسيدنت بايد روي نك پنجه هام وايسم انقدر مرد شدي كه اسم همسر و پدر رو روت بذارن ........... و البته مطمئنم كه چشم رو هم بذارم اون روزا رسيدن بگذريم صداي قلب نازتو شنيدم ،قرار شد دوهفته ديگه برم ازمايش قند بدم و از هفته ديگم برم كلاساي مخصوص زايمان رو شركت كنم دعا كن برام خيليييي دعا كن دعا كن كه بتونم درد زايمانو تحمل كنم اين حق توئه كه از راه طبيعي به دنيا بياي همش از خدا ميخوام ترس باعث نشه كه اين حق ...
16 مرداد 1390

سخنی چند با معبودم

خدایا!مهربانا..... از تو سپاسگذارم هر لحظه و هر نفس چقدر رحیمی که به چون منی بهترین دنیا را عطا میکنی؟؟؟؟؟؟؟ من سراپا تقصیرم اما تو ای بهترین! خاک خشک وجودم را کشتزار محصولی عظیم کردی من که تا این حد بی مقدارم حالا بسان صدفی شده ام گرانبها ....در باورم نمیگنجد مرواریدی در دل دارم که تو او را عاشقانه دوست داری قسم میدهم تو را به عزیزترین مخلوقت          به من توان بده تا امانت دار خوبی باشم                       مرا در اغوش بگیر چرا که من بسان طفلی ضعیفم     ...
14 مرداد 1390

بدون عنوان

اینم وسایل پسرم البته بعضیاشون این پتو قراره براش تشک و بالشتم دوخته بشه عاشق این لباستم مموشم اینم از مایوی پسری و در اخر کتابای جیگر من امیدوارم از همه اینا به خوشی استفاده کنی پسر قشنگم ...
13 مرداد 1390

ذوق همسر مهربان

سلام شما 26 هفته ای هست که با مایی پسرم راستش باورش سخته که داره اینقد زود میگذره ولی واقعیت با باور ما خیلی فاصله دارههههه بهر حال دیروز بابات مشغول کاراش بود که شما شروع کردی به تکون خوردن انقدر پیدا بود داری منو میزنی که دلم نیومد بابا حسین این صحنه رو نبینه صداش کردم اومد............... 2 تا لگد نثار دست بابایی کردی انقدر بلند ازین کارت خندید که گوشم درد گرفت بابات خیلی دوستت داره اینو از نگاهش میشه فهمید امیدوارم توام به همین اندازه پدرتو دوست داشته باشی راستی مامانی کلی از المان واست خرید کردن اوردن بعضیاش واقعا سایز عروسکه یعنی قراره انقده مینیاتوری باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پسر گلم برای مامان دعا کن من خیلی محتاج دعای یه...
9 مرداد 1390
1